جیگر مامان

قصه ماهی کوچولو

1392/2/31 14:52
نویسنده : sara
652 بازدید
اشتراک گذاری

بالای تپه، خونه حسن بود.

 

حسن خیلی از اومدن بهار خوشحال بود و دلش می خواست بره بیرون و روی سبزه ها بازی کند، ولی نمی تونست. چون مریض بود. چند روز گذشت و حسن هنوز بیرون نیومده بود. گل ها و پرنده ها و ماهی های روی خونه دلشون براش تنگ شده بود. آخه حسن خیلی اون ها رو دوست داشت و قبل از زمستون سال قبل همیشه باهاشون حرف می زد، مراقبوشون بود. به گل ها آب می داد به ماهی ها نون می داد، براشون آواز می خوند، خلاصه تمام بهار و تابستون سال قبل حسن و گل ها و ماهی ها با هم بازی کرده بودن و حسابی بهشون خوش گذشته بود.

 

بعد از چند روز گل ها گفتن: آخه پس چرا حسن نمی یاد تا برامون آواز بخونه. ماهی ها گفتن: چرا نمی یاد بهمون غذا بده و بازی کنه. ماهی ها یه فکر خوب کردن. به پروانه گفتن پرواز کن و از پنجره اتاق برو تو و از حسن خبر بیار، پروانه هم سریع بال زد و رفت. هنوز چیزی نگذشته بود که برگشت و گفت: حسن مریضه، سرما خورده، ولی مامانش براش یه سوپ خوشمزه درست کرده بود و داشت بهش می داد که بخوره.

 

بهشم گفت که می تونه تا دو روز دیگه بره بیرون. دو روز گذشت و حسن که حسابی استراحت کرده بود، حالا قوی و سالم دویید بیرون و به همه گفت سلام. بعد حسن و ماهی ها و گل ها با هم شعر بهار رو خوندن و دوباره بازی و خوشحالی کردن.

 

 

منبع:کودک بشری-فرشته زارع رفیع

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

مامان زینب خانم
12 اردیبهشت 92 12:23
سلام روزت مبارک شاهده جان خوبی دختر کم پیدایی
آسمونی*مامان سیب بهشتی*
13 اردیبهشت 92 2:51
باید از عشق بسازم غزلی قابل تو غزلی ناب و صمیمانه به وزن دل تو.. دلی از جنس بهار است،که تقدیم تو باد.. سبز باشی و دلت خانه ی پاییز مباد.. سلام عزیزم،روزت و عیدت مبارک آدرس جیگرای مامان؟ شاهده جون؟ درست نیومدم آیا؟؟؟؟
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جیگر مامان می باشد