جیگر مامان

آیا کودک شما هم ناهنجار است؟!

پیت کرولی پسری دو ساله و بسیار مودی است و بدرفتاری های بسیاری دارد. مادر او می گوید: «اگر پارک برویم و او کسی را هل بدهد، بزند یا با او دعوا کند اصلا تعجب نمی کنم. اما از این موضوع بسیار خجالت و رنج می کشم و در این حالت فریاد می زنم: «پیت، نباید کتک بزنی. کتک زدن کار خوبی نیست!» . سپس می روم پیش آن کودک و دستانش را می گیرم و از او عذرخواهی می کنم. متاسفانه همیشه هم اوضاع به همین خوبی تمام نمی شود. من سعی می کنم هر باری که این کارها را انجام می دهد به او یادآوری کنم باید به جای مشت و دعوا، حرف بزند. باید از کلمات برای خواسته ها یا ناراحتی های خود استفاده کند. همیشه نگران این موضوع هستم پسرم در آینده یک قلچماق و آدم دعوایی ب...
13 مرداد 1392

چرا کودک من درست نمی خوابد؟

وقتی کودک شما در خواب راه می رود، مسلما این مساله در الگوی خواب شما هم تاثیر می گذارد و ممکن است منجر به افسردگی شما بشود. از چه روش های خواباندن می توان کمک گرفت؟ به کار بردن روش هایی که در ادامه ذکر می کنیم، می تواند به شما کمک کند تا فرزند خود را که حدود 6 هفته سن دارد، راحت تر بخوابانید. در اجرای این راه ثابت قدم باشید و روش ها آن را حتی در تعطیلات نیز اجرا کنید. •    با روحیه شاد و سرزنده در طول روز به کودک خود غذا بدهید و در طول شب نیز با آرامش و سکوت این کار را انجام دهید. این کار کمک می کند تا ساعت بدن فرزند شما تنظیم شود و تفاوت روز و شب را درک کند. •    به فرزند خود این اجازه را بدهید از 6 هف...
20 تير 1392

شعر کودکانه باغ جانماز

باغ جانماز از باغ جا نمازم آهسته پر کشیدم رفتم به سوی باغی یک باغ سبز و خرم دیدم که گل در آن باغ روییده دسته دسته دیدم کنار گل ها یک شاپرک نشسته آن شاپرک مرا دید پر زد به سویم آمد او با خودش گل آورد گل را به چادرم زد گفتم: به شاپرک جان این گل چه خوب و ناز است او شادمان شد و گفت: این گل، گل نماز است منبع:tebyan.ne
10 تير 1392

موش دانا

قصه موش دانا برای کودکان عزیر شما .   یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود یه جنگلی بود که درختان آن روز به روز افسرده می شد آب چشمه هایش کمتر و کمتر می شد . در این جنگل موشی بود که خیلی جاها سفرکرده بود و چون خیلی باهوش بود هر چه را می دید سعی می کرد آن را به تجربیات خود اضافه کند و آن را یاد بگیرد . به همین دلیل دایره اطلاعات او از همه حیوانات آن جنگل بیشتر بود . این موش بین حیوانات به موش دانا ملقب شده بود و همه آنرا موش دانا صدا می زدند .     موش دانا به دوستان خود گفت بهتر است بفکر ترک این جنگل باشیم و به جنگل دیگری برویم . دوستان او چون می دانستند موش دانا حرف بی ربطی نمی زند . حرف او را قبول کردند و ب...
31 ارديبهشت 1392

قصه ماهی کوچولو

بالای تپه، خونه حسن بود.   حسن خیلی از اومدن بهار خوشحال بود و دلش می خواست بره بیرون و روی سبزه ها بازی کند، ولی نمی تونست. چون مریض بود. چند روز گذشت و حسن هنوز بیرون نیومده بود. گل ها و پرنده ها و ماهی های روی خونه دلشون براش تنگ شده بود. آخه حسن خیلی اون ها رو دوست داشت و قبل از زمستون سال قبل همیشه باهاشون حرف می زد، مراقبوشون بود. به گل ها آب می داد به ماهی ها نون می داد، براشون آواز می خوند، خلاصه تمام بهار و تابستون سال قبل حسن و گل ها و ماهی ها با هم بازی کرده بودن و حسابی بهشون خوش گذشته بود.   بعد از چند روز گل ها گفتن: آخه پس چرا حسن نمی یاد تا برامون آواز بخونه. ماهی ها گفتن: چرا نمی یاد بهمون غذا بده و بازی کنه. م...
31 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جیگر مامان می باشد